سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستان و...
 
قالب وبلاگ

همسر اوباما و یک مرد عجیب و غریب /عکس

میشل اوباما بانوی اول آمریکا در حال تماشای رکوردشکنی جان کاسیدی صاحب رکورد در کتاب های گینس در زمینه ماندن 24 ساعته در داخل بالن (کاخ سفید)

همسر اوباما و یک مرد عجیب و غریب /عکس - www.taknaz.ir


[ پنج شنبه 90/8/26 ] [ 8:20 عصر ] [ حسین ] [ نظر ]

زندگی نامه سیاوش قمیشی

 

 
سیاوش قمیشی متولد 21 خرداد ماه 1324 هجری شمسی برابر با 11 june     سال 1945 میلادی صادره ازاهواز به شماره ی شناسنامه ی 173 می باشد . پدرش مصطفی قمیشی در شهر دزفول و در روستایی به نام « قمیش » زندگی می کرده است و اصلا متعلق به همانجا می باشد ؛ اکنون فوت شده و در آرامگاه شاه عبدالعظیم در شهر تهران آرمیده است . رود دز از میان شهرستان دزفول می گذرد . در قدیم برای آب رسانی در شهر دزفول در زیر زمین تونل هایی حفر میشد که آب را به تمام نقاط شهر می رساند . در محل های مخصوصی زمین را حفر می کردند تا به این تونل برسند که به این محل ها قمیش ( قمش ) می گفتند .


این قمیش ها تا دهه چهل خورشیدی مورد استفاده مردم برای نوشیدن ، شستشو و ... بوده است و پس از آن به علت گسترش لوله کشی مسدود و در حال حاضر آبی در آنها جاری نمی باشد . اکنون نیز روستاهای زیادی با این نام موجود هستند که به عنوان مثال می توان از « قمیش » ، « قمیشانه » ، « قمیش اصلان » و « قمیش حاجیان » و ... نام برد . سیاوش قمیشی کوچکترین فرزند خانواده ی خویش است و دارای دو برادر به نام های سیامک و سیروس و یک خواهر به نام سیمین می باشد . او نزدیک به 9 ماه بیشتر نداشت که خانواده اش تصمیم گرفتند راهی تهران شوند و به همراه این تغییر محل زندگی ، سیاوش قمیشی نیز توسط خانواده به تهران آورده شد . مادرش به آموختن موسیقی می پرداخت ، پیانو می نواخت و خانمی به نام اُلگا ( که تباری روس داشت ) به وی آموزش میداد


. سیاوش که حدود 6 سال بیشتر نداشت از شنیدن صدای نواختن آنها لذت بسیاری می برد و در عین کودکی و با اینکه پایش به پدال های پیانو نمی رسید به پشت ساز مادرش ( پیانو ) می نشست و در عالم بچگی با پدال های آن بازی می کرد . در حین همین بازی ها و به همراه صداهائی که از این ساز خارج میشد احساس خوبی به وی دست میداد و همانجا بود که سیاوش به موسیقی علاقه ای ویژه پیدا کرد . خانواده ی سیاوش قمیشی که علاقه ی او را به موسیقی درک کرده بودند خانمی را برای تعلیم به وی استخدام کردند و او چهار سال زیر نظر این معلم به آموختن زیر و بم موسیقی پرداخت . بعدها گیتاری برایش تهیه کردند و سیاوش از ده سالگی ، شخصا و بدون این که معلمی داشته باشد به نواختن گیتار مشغول شد و در مدت کوتاهی توانست به آن مسلط شود .


آن چه از دوران کودکی به نیکی باقی در ذهن سیاوش مانده نوروز ، ماهی قرمز و شمردن پول های عیدی است . کلاس هفتم و هشتم را در تهران و در مدرسه ی البرز به درس خواندن مشغول شد و در همان دوران با کوروش یغمائی صمیمیت فراوانی پیدا کرد . این دو در خلوت دوستانه ی شان به خواندن و نواختن می پرداختند و بعد ها نیز همکاری بیشتری با هم پیدا کردند . سیاوش قمیشی در سن 12سالگی به آن مرحله رسیده بود که می توانست هنر موسیقی اش را در مقابل عموم به نمایش بگذارد . به همین جهت به همراه بندی اجرای موسیقی را شروع کرد . بعد از یک سال چنان پیشرفت خوبی حاصل کرد که از سیزده سالگی در مُتل قو با ارکستری که مخصوص به خودش بود آهنگ های خواننده های معروف آن زمان ( مانند بیتلز و ... ) را می خواند و از این طریق کسب در آمد می نمود . آهنگ قایقران اولین تجریه ی آهنگ سازی سیاوش قمیشی در سن ( 14 سالگی ) بود ، آهنگی که توسط خواننده ای به نام ضیا خوانده شد . پدر سیاوش قمیشی با گرایش او به سمت موزسیقی مخالف بود و از اینکه پسرش چنین راهی را انتخاب کرده راضی به نظر نمی رسید . به همین علت سیاوش مجبور شد راهش را به تنهایی ادامه دهد و مسیر زندگیش را خودش انتخاب نماید



 
زمانی که سیاوش در ایران به موسیقی می پرداخت ، برادر و خواهرش در انگلستان به تحصیل مشغول بودند . داستان از این قرار است که وقتی برادرش در فصل تابستان برای دیدار خانواده به تهران آمد به سیاوش قمیشی پیشنهاد داد که همراه او به انگلستان برود و هنرش را در آنجا دنبال نماید . سیاوش نیز پیشنهاد وی را پذیرفت . این چنین شد که سیاوش قمیشی در سال 1959در حالی که هنوز به سن چهارده سالگی نرسیده بود با خوشحالی و شادمانی به نزد برادر و خواهرش در لندن رفت و در انگلستان سکنی گزید به مدت یک سال در کنار برادرش زندگی کرد اما طرز فکر آنها زیاد با هم متناسب نبود ؛ ( سیاوش زیاد به کلاب می رفت و موزیک گوش میداد و این نوع زندگی مورد تائید برادر و خواهرش نبود ) . به علت همین عدم تفاهم بعد از مدتی از برادرش جدا شد و شخصا به زندگی پرداخت . در سال های 1961 تا 1962 ، حضور او در انگلستان مصادف با زایش گروه های معروف و قدرتمند موزیک مانند بیتلز بود که مسلما تاثیر شگرفی در رشد و شکوفایی هنر وی داشته است . دیپلمش را از high school    ( دبیرستان ) در لندن گرفت و بعد از آن به royal academy of arts رفت و تحصیلش را در رشته ی classical jaaz ادامه داد .

composition خواند و مدرک arrangment از academy of artsroyal اخذ نمود . او با با اعضاء گروه هایی که کنسرت اجرا می کردند دوست بود و همین دوستی باعث شد که بعد از مدتی فعالیت خود را با یکی از همین گروه ها آغاز کند . داستان از این قرار بود که سیاوش ساز می نواخت و اعضا ارکستری که با او دست بودند از این موضوع اطلاع داشتند و وقتی گیتاریست یکی از همین ارکستر ها مریض شد و مدت ها بود که کسی را به عنوان جانشین وی پیدا نمی کردند از سیاوش قمیشی درخواست نمودند تا جایگزین وی شود و این چنین رسما پیشنهاد همکاری به او دادند .ا ین همکاری بسیار خوب شروع شد و پایه گذاری مناسبی بود . سیاوش همکاری خود را به مدت سه سال با این ارکستر ( که insects نام داشـت ) ادامه داد و بعد از آن به مدت چهار سـال با گروهی به نام wingers به ادامه ی فعالیت پرداخـت و سرانجام خودش ارکستر مخصوص خودش را پایه گذاشت ؛ ارکستری که جز خودش باقی نوازنده های آن غیر ایرانی بودنـد .


وظیفه ی سیاوش قمیشی در این بند خوانندگی بود و در عین حال به نواختن گیتار هم می پرداخت . بعد از مدتی کیبوردیستشان به دلایلی ارکستر را ترک کرد و سیاوش از آن موقع مسئولیت نواختن کیبورد را نیز پذیرفت و جای خالی کیبوردیستِ رفته را پُر کرد . زندگی سیاوش به همین شکل می گذشت . تا اینکه در سال 1971 یعنی نزدیک به 12 سال بعد و در سن بیست و پنج سالگی تصمیم گرفت محل زندگیش را به تهران تغییر دهد و عازم ایران شود . پس با این تصمیم راهی کشورش ایران شد . در این میان چندین بار به لندن رفت و برگشت . در همین حین همکاری بیشتری نیز با کوروش یغمائی پیدا کرد . بعد از ورود به ایران بندی به نام stars تشکیل داد و در آن گروه به بازخوانی آهنگ های خارجی پرداخت . بعد ها در کنار شهرام شب پره ، کامبیز معینی و همایون جلالی ، در گروهی به نام rebels به همکاری پرداخت . مسئولیت سیاوش قمیشی در این بند خواندن آهنگ های slow بود و شهرام شب پره آهنگ های تند را اجرا می نمود .


در همین اثنا سیاوش با شرکت رنگارنگ همکاری نزدیکی پیدا کرد و برای این شرکت آهنگ می ساخت که « وارطان آوانسیان » آهنگ هایش را برای اجرا در اختیار خوانندگان مختلفی قرار میداد و چون سیاوش قمیشی قبل از خواندن آهنگش توسط خواننده ها ، خودش نیز آنها را اجرا می کرد ، به شدت مورد توجه آوانسیان قرار گرفت و این گونه شد که آوانسیان بعد از انقلاب مجموعه ی آثار سیاوش را به صورت مستقل منتشر کرد


سیاوش تا سن 34 سالگی در ایران بود تا اینکه انقلاب صورت گرفت و او نیز شرایط را برای ماندن محیا ندید به همین علت در سال 1978 به آمریکا رفت و در شهر لس آنجلس مشغول به زندگی شد . او در ایران با شخصی به نام « جمال نادر » آشنا شده بود که هر دو می نواختند و می خواندند و وقتی به لس آنجلس رفتند تصمیم گرفتند با همکاری هم آلبومی منتشر کنند . پس با همکای یکدیگر کار روی آلبوم « فرنگیس » را شروع و برای آماده شدنش یک سال و نیم وقت صرف نمودند و در نهایت توانستند در سال 1981 آن را روانه ی بازار نمایند .
در آن دوران کمپانی خاصی برای پخش این آلبوم وجود نداشت به همین علت این آلبوم توسـط مردم کـپی و دسـت به دسـت می شد . اما بـعد ها توسـط چهـار کـمپانی : « آرت کو » ، « آواز » ، « ترانه » و « پارس ویدئو » منتشر شـد که با فـروش بسـیار خوبی نیز روبرو گردیـد . سیاوش قمیشی تاکـید می کند که ارائه ی آلبـوم « فرنگیس » تنها برای سرگرم شدن بوده و او قصد نداشته است تا با این آلبوم تبدیل به یک خواننده شود اما وقتی که در سال 1992 « مسعود فردمنش » به او پیشنهاد داد که کاری مشترک ارائه دهند و چندین شعر ( که بارز ترین آنها به گفته ی سیاوش پرنده های قفسی بود ) در اختیار سیاوش قرار داد انتشار آلبوم جدید را قبول کرد . به این ترتیب سیاوش قمیشی از سن 49 سالگی رسما خوانندگی را آغار نمود و آلبوم « حکایت » را منتشر ساخت که مورد توجه بسیار زیادی قرار گرفت .


درخواست مردم و کمپانی ها بعد از آلبوم « حکایت » و استقبال پرشوری که از آن صورت گرفت ، باعث شد که او حرفه ی خوانندگی را ادامه دهد و علاوه بر آلبوم فرنگیس 13 آلبوم دیگر نیز روانه ی بازار موسیقی نماید که این آلبوم ها شامل : « خواب بارون » ، « حکایت » ، « تاک » ، « قصه گل و تگرگ » ، « شهر خورشید » ، « قصه امیر » ، « هوای خونه » ، « قاب شیشه ای » ، « شکوفه های کویری » ، « حادثه » ، « نقاب » ، « بی سرزمین تر از باد » ، « روزهای بی خاطره » هستند . سیاوش قمیشی خوانندگی را بسیار دیر شروع کرد و در یکی از مصاحبه هایش در این مورد گفت که زیاد از شغل خوانندگی یا لااقل در حد میکروفون بدست گرفتن و زنده اجرا کردن خوشش نمی آید ولی به خاطر طرفدارانی که منتظر شنیدن صدای وی هستند به ارائه ی کنسرت می پردازد .


او زیاد به رفت و آمد با مردم لس آنجلس نمی پرداخت و در مورد این عدم رفت و آمد و دوری خویش از محیط لس آنجلس « گرفتاری ها » و تنها دلیلش را برای ماندن در لس آنجلس « انجام کارهایش » عنوان می کرد . بعد از آلبوم « نقاب » همه ی توجه ها به طرز ویژه ای به او معطوف شد ، به طور صعودی بر طرفدارانش افزوده گردید و کنسرت هایش رو به فزونی نهاد . سیاوش قمیشی 5 بار ازدواج کرده است و حاصل این ازدواج ها تنها یک فرزند از اولین همسر اوست . نام پسرش علیرضاست که در شیراز زندگی می کند و ظاهرا به خوانندگی هم می پردازد او بیش از 35 سال سن دارد . نام اولین همسر وی « وصال » می باشد . آخرین همسر سیاوش قمیشی « نازنین مرعشی » نام دارد که بیش از سی و پنج سال از وی کوچکتر است و حدودا بیست و پنج سال سن دارد .



سیاوش قمیشی بعد از سال های طولانی ماندن در لس آنجلس ( در سال 1385 ) شمسی تصمیم گرفت آمریکا را به قصد اروپا ترک کند و راهی آلمان و ( تحقیقا ) در روستایی به نام akhen ساکن شود . او علت این تغییر مکان ناگهانی را دوری از محیط مسموم و ناجالب لس آنجلس و رسیدن به آرامش بیشتر عنوان کرد ! از گفته های او به نظر میرسد آخرین همسرش همراه او عازم اورپا نشد . در حال حاضر یکی از بردانش در مونترال ، دیگری در تهران و خواهرش در لس آنجلس زندگی می کنند . در میان خانواده ی او سه نفر به هنر روی آورده اند یکی بردار زاده اش « ژیان قمیشی » است . او در کانادا شو اجرا می کند . سیاوش موفق به دیدار وی نشده است و پدر او یعنی بردارش را نیز بسیار کم دیده است . دیگری پسرش علیرضاست که در ایران مشغول به خوانندگی است ولی به هیچ وجه مورد استقبال نیست و شخص دیگری به نام « برزا قمیشی » نیز وجود دارد که او هم بردار زاده اش است ، گیتار می نوازد ، راک ان رول می خواند و البته سیاوش قمیشی با او ملاقات داشته است . اصولا سیاوش قمیشی چندان ارتباط نزدیکی با خانواده ی خود ندارد .


چندین سال پیش شایعه شده بود که او برای بازگشت به ایران به دولت جمهوری اسلامی نامه ای نوشته است اما بعد از مصاحبه ای این موضوع را تکذیب کرد و شرط خودش را برای بازگشت به ایران آزادی عمل برای انجام کارها و هم چنین کنسرت هایش عنوان نمود و بازگو کرد که از طرف دست اندرکاران پیشنهاداتی برای خواندن در جزیره ی کیش داشته است اما این پیشنهاد را رد کرده و از خواندن در آن جا صرف نظر کرده است . وی در یکی از مصاحبه هایش گفت که تا پنج سال آینده به خواندن ادامه خواهد داد و چون آهنگ ساز است باقی عمر خویش را از طریق آهنگ سازی امرار معاش خواهد نمود . سیاوش قمیشی علاقه دارد تا او را بیشتر به عنوان آهنگساز بشناسند تا خواننده . هر گاه شعر جدید ی به او میرسد و آهنگ زیبائی روی آن قرار می دهد بیشترین لذت را می برد و دوست دارد اگر آهنگساز نبود شاعر یا نقاش میشد . روزی چند ساعت موزیک گوش می دهد ، پیانو می زند و کتاب می خواند . علاقه ی زیادی به چائی بعد از ظهر ، نگهداری و پرورش گیاهان و همچنین گربه ی سیاهش موسول دارد . هیچ شخصی بالاتر از موسیقی او وجود ندارد و می تواند با موزیکش بدون هر شخصی به زندگی بپردازد . به گفته ی خودش او به هیچ وجه اهل تجملات نیست و بسیار کم از کروات استفاده می کند . آرزوی او بازگشت به ایران و بازدید از وطن خویش است


 

 

 

http://siavash-music.mihanblog.comبرگرفته از


[ پنج شنبه 90/8/26 ] [ 8:18 عصر ] [ حسین ] [ نظر ]

داستان بازی خدای جنگ  
 
  کریتوس فرمانده? دلیر و شجاع ارتش اسپارت یونان است. اسپارت شهری کوچک در یونان باستان است که مردمان آن به شجاعت و دلیری معروفند.  
 
     
 
 
 
 
   
 
 
داستان بازی خدای جنگ  
 
 
 
 
     
 
   
 

? معرفی شخصیت های بازی:

? کربتوس: فرمانده? سپاه اسپارت یونان که برای شکست دادن خدای جنگ از طرف خدایان الیمپوس انتخاب می شود اما در طول جنگ گرفتار مشکلاتی می گردد.

? اریس (خدای جنگ): پسر زیوس یکی از خدایان الیمپوسی است که به خاطر جاه طلبی و حسادت نسبت به خواهر خود آتنا شهر آتن را که متعلق به آتنا است به آتش می کشد.

? زیوس: یکی از خدایان الیمپوس است.

? آتنا: دختر و خواهر اریس، الهه آتن و کسی که مأموریت دارد کریتوس را در طول جنگ با اریس راهنمائی کند.

? اوراکل: زن جادوگر و پیش گوئی که کریتوس را از حوادث آینده خود باخبر می کند.

? بربرهای شرقی: ارتشی قوی و البته وحشی که ارتش اسپارت ها و فرمانده آنها یعنی کریتوس را شکست دادند.

? شروع داستان بازی خدای جنگ:

کریتوس فرمانده? دلیر و شجاع ارتش اسپارت یونان است. اسپارت شهری کوچک در یونان باستان است که مردمان آن به شجاعت و دلیری معروفند. در این شهر مجلسی به نام شواری شواخ وجود دارد و کار این شورا نظارت بر بچه هائی است که تازه به دنیا آمده اند به این صورت که اگر بچه پسر بود و دارای قوای جسمانی مناسبی بود او را به مادرش باز می گردانند تا بزرگش کند در غیر این صورت این بچه را به پرتگاه و یا دریا می انداختند.

پسرهائی که متولد می شوند از همان دوران کودکی با سلاح ها و فنون جنگی آشنا می شدند و وقتی که به سن 25 سالگی می رسیدند وارد ارتش اسپارت شده و به مدت 35 سال یعنی تا 60 سالگی به خدمت می پرداختند و بعد از 60 سالگی بازنشسته می شدند و برای آنها حقوق بازنشستگی در نظر گرفته می شد (منبع: کتاب شاه جنگ ایران با یونان).

کریستوس نیز یکی از این اسپارت ها است که توسط خدایان الیمپوس و به واسطه? آتنا برای مبارزه بای خدای جنگ یعنی اریس انتخاب می شوند. وقتی کریتوس با آتنا صحبت می کند و به او می گوید کی روح من از گناهانی که قبلاً انجام داده ام رهائی پیدا می کند؟ آنا به او می گوید که بزرگ ترین مأموریت تو در پیش است و تو توسط خدایان الیمپوس انتخاب شده ای که با خدای جنگ ”اریس“ نبرد کنی و او را شکست بدهی، زیرا فقط یک انسان این شانس راغ دارد که خدای جنگ را شکست بدهد.

زیوس خدایان را از جنگیدن با همدیگر منع کرده است و به همین دلیل است که تو انتخاب شده ای و اگر این مأموریت را با موفقیت پشت سر بگذاری گناهان تو بخشیده خواهد شد اما مواظب باش در طول راه باید خطرات و مشکلات زیادی را پشت سر بگذاری و به این ترتیب کریتوس کشتی خود را آماده کرد و بادبان ها را بالا کشید.

کریتوس در راه جنگ با اریس زن پیش گوئی به نام اوراکل را نجات داد که او سرنوشت بدی را برای کریتوس می دید به این ترتیب که او به روح کریتوس نگاه کرد در حالی که او یک حیوان می دید یک مرد هم می دید.

وقتی که در سپاه اسپارتان فرمانده لشکر بود فقط 50 سرباز داشت اما خیلی زود تعداد آنها به هزاران سرباز رسید. تاکتیک های او وحشیانه اما مؤثر بود، سرمست از قدرت، همه از او وحشت داشتند به جزء یک نفر، زن او همیشه به کریتوس می گفت پس کی از این کارها دست برمی داری و کریتوس در جواب به او می گفت وقتی که شهرت اسپارت ها به تمام دنیا برسد. میل او برای پیروزی هیچ حد و مرزی نداشت اما این میل بالاخره روزی او را از پای در می آورد.

و به این ترتیب اوراکل آینده? کریتوس را پیش بینی کرد.

اما اوراکل به کریتوس گفت که چرا آتنا شخصی مانند تو را انتخاب کرده است؟ و به او پیشنهاد کرد که دشمنانش را عاقلانه انتخاب کند و گفت وحشی گیری تو تنها برای از بین بردن اریس کافی نیست فقط یک چیز در دنیاز هست که اجازه می دهد بتوانی یک خدا را شکست بدهی و آن چیز جعبه? پاندورا است که در پشت دیوارهای آتن قرار دارد و توسط خدایان در صحراین شرق آتن مخفی شده است.

اما مراقب باش! خیلی ها به دنبال جعبه رفتند اما هنوز برنگشتند. اما کریتوس این حرف ها را قبلو نداشت تا آنکه از آتنا پرسید آیا این حرف هائی که اوراکل می زند واقعیت دارد؟ و آتنا به او گفت که بله واقعیت دارد.

سفر تو از اینجا شروع می شود و بدان این سفری که در پیش داری خیلی دشوار است اما اگر امیدی برای نجات آتن داری باید اینکار را بکنی. جعبه نیز وجود دارد و آن قوی ترین سلاحی است که یک انسان می تواند داشته باشد. اما آن جعبه در جای بسیار دور در صحرای ارواح پنهان شده؛ راه امنی از میان شن های روان وجود دارد اما فقط کسانی که صدای شیپور را دنبال می کنند می توانند آن را پیدا کنند. تو باید صدای شیپور را دنبال کنی آنها می توانند تو را به کرونوس غول برسانند.

کرونوس یکی از آخرین آنها است، اریس دستور داده تا او را به صحرای ارواح گم شده بفرستند، معبد پاندورا را به او زنجیر کرده اند تا وقتی که شن های روان گوشت از تن او جدا کنند.

و به این ترتیب کریتوس سفر خود را آغاز کرد و به صحرای ارواح گمشده رفت، تله های مرگ بار صحرای ارواح گمشده را با موفقیت پشت سر گذاشت و به کرونوس غول رسید. در آنجا جنازه های کسانی که برای جعبه? پاندورا قبل از او آمده بودند جلوی چشمش بود و کریتوس می دانست چه کسی مسئول اینکار است.

بار اولی نبود که خراب کاری های اریس را می دید، او در سال های گذشته این را تجربه کرده بود، زمانی که مجبور شد روح خود را برای زنده ماندن به اریس بفروشد. وقتی که او وفاداری شدیدی بین یارانش ایجاد کرده بود و برای خدایان الیمپوس مبارزه می کرد. اما این وفاداری و تمرینات منظم اسپارت ها برای شکست دادن بربرها که بسیار قوی و بی رحم بودند اصلاً کافی نبود. بربرها یکی پس از دیگری اسپارت ها را نابود می کردند، این در حالی بود که فرمانده جوان آنها به پایان دروان باشکوهش نزدیک شده بود. وقتی که بربرها خواستند سر از تن او جدا کنند او کاری که نباید، انجام داد، او خدای جنگ (اریس) را صدا زد و روح و زندگی خود را به اریس فروخت و به بنده? او تبدیل شد.

وقتی که کریتوس خدای جنگ را فریاد زد آسمان به دو نیم شد و خدای جنگ وارد شده او را به یک جنگجوی بزرگ تبدیل کرد، اما فقط ضمانتی برای بنده شدن لازم بود و کریتوس به خدای جنگ قول داد که از این به بعد برای او خدمت کند. اریس خدمتکار جدیدش را نجات داد و با قدرت خدائی، همه? دشمنان را نابود کرد. اما برای کریتوس هیچ شمشیری و سپری وجود نداشت؛ به دستور اریس شمشیرهای شورشی در اعماق جهنم ساخته شدند و برای به یاد آوردن سوگند کریتوس شمشیرها به دست های او وصل گردیدند و زنجیرها به دست او داغ شدند.

و از آن ماجرا به بعد کریتوس برای اریس می جنگید، او توسط خدای جنگ جسور شده بود. نظامیان کریتوس بی رحم بودند، همه? دنیا به خاطر وحشی گیری هایشان از آنها می ترسیدند. شهرها را یکی پس از دیگری به تصرف درمی آوردند تا به دهکده ای رسیدند، کریتوس تمام دهکده را به آتش کشید و تمام انسان های دهکده را از کوچک و بزرگ به قتل رساند.

اما در آن دهکده معبدی وجود داشت که برای پرستش آتنا ساخته شده بود و چیزی در مورد این معبد وجود داشت، چیزی ممنوع! تمام غریزه? کریتوس به او می گفت که نباید وارد این معبد شود اما جاه طلبی او نباید نادیده گرفته شود، حتی صحبت های پیش گوی دهکده در گوش های کر او جائی نداشت. وارد معبد شد و کاری را که نباید انجام بدهد انجام داد.

کسانی را که داخل معبد بودند به قتل رساند، تصویر دو قربانی آخرش در معبد همیشه در ذهنش باقی ماند. آنها کسانی نبودند جزء زن و فرزندش.

وقتی که از معبد بیرون آمد پیش گوی دهکده به او گفت: از این به بعد خاکستر زن و بچه ات به علامت کارهای بدی که انجام دادی روی پوستت می ماند و هیچ وقت پاک نخواهد شد و با آن نفرین همه کریتوس را به عنوان یک حیوان می شناختند. در آنجا بود که کریتوس فهمید دیگر نمی تواند به اریس خدمت کند و می خواست خدای جنگ او را به قتل برساند.

و کریتوس بعد از به یاد آوردن خاطرات گذشته که چگونه به خدت اریس درآمده به راه خود برای به دست آوردن جعبه? پاندورا ادامه داد و بالاخره توانست بعد از پشت سر گذاشتن خطرات زیاد جعبه? پاندورا را بعد از هزاران سال از محدودیت ها آزاد کند، کریتوس سلاح کشتن اریس را به دست آورده بود.

خیلی دورتر از آتن، اریس می دانست که کریتوس در کارش موفق شده است و به همین خاطر ستونی از سنگ به سمت او پرتاب کرد و ستون به سینه? کریتوس اصابت کرد و وقتی که جان کریتوس داشت از بدنش در می آمد فکرش به آن شب سرنوشت ساز معطوف شد حتی در هنگام مرگ هم خاطرات از ذهنش خارج نمی شدند. چطور می تواست فراموش کند ریختن خون خانواده اش به دست خودش؟ کلک بی رحمانه ای که توسط خدای جنگ رهبری می شد. در پایان، در مرگ هم شکست می خورد.

وقتی که افراد اریس جعبه پاندورا را از جلوی چشمش می بردند جان او داشت از بدنش خارج می شد و روح نفرین شده اش در اعماق جهنم فرو می رفت و کریتوس به جهان مردگان پرتاب شد. رودخانه ای که در آنجا جریان داشت آنقدر قوی بود که حتی قوی ترین انسان ها را با خودش به استراحت گاه ابدی هدایت می کرد.

اما کریتوس هنوز خیال استراحت نداشت او می خواست زندگی کند و می خواست به زمین برگردد و مأموریتش را تمام کند.

کریتوس بعد از پشت سر گذاشتن خطرات زیاد از جهنم نجات پیدا کرد. او از صحرای ارواح گم شده عبور کرده بود، تله های مرگ بار معبد پاندورا را پشت سر گذاشته بود و همچنین از جهنم فرار کرده بود اما یک کار باقی مانده بود و این کار کشتن خدای جنگ بود.

کریتوس با اریس وارد جنگ شد و او را شکست داد و شهر آتن نجات پیدا کرد و دوباره آباد شد. کریتوس یک کار غیرممکن را ممکن کرده بود، او توانسته بود خدای جنگ را شکست بدهد. اریس دیگر وجود نداشت اما کریتوس هنوز در عذاب بود و می خواست روحش را بازسازی کند. حقیقت برای او فاش شده بود اما آتنا به او قول داده بود. به همین دلیل پیش آتنا رفت و به او گفت من را از دست این خاطرات نجات بده و به قولی که دادی عمل کن. آتنا به کریتوس گفت: کارت را خوب انجام دادی اما خدایان به تو بدهکار هستند اگر چه ما در غم مرگ برادرمان هستیم به تو قول داده بودیم تو را به خاطر گناهانت ببخشیم و همین طور هم خواهد شد اما هیچ وقت قول نداده بودیم تو را از دست خاطراتت رها کنیم! هیچ انسانی و هیچ خدائی نمی تواند کارهای وحشتناکی که تو انجام دادی را فراموش کند.

و در پایان چون کریتوس می دانست که نمی تواند از دست خاطراتش فرار کند به بالاترین منطقه? یونان رفت، جائی که دریای اژه از دور معلوم بود و خود را به پائین پرتاب کرد. و زمزمه کنان می گفت که خدایان المپیوس من را رها کردند و بعد از 10 سال عذاب، 10 سال کابوس های بی پایان بالاخره همه چیز به پایان رسید. مرگ تنها راه فرار از دیوانگی بود، اما همیشه این طور نبود، کریتوس زمانی قهرمان خدایان بود و خدایان برای او نقشه ای دیگر داشتند.

ناگهان مثل یک پر سبک در حال به فرو افتادن از پرتگاه بود تا وقتی که به سطح زمین رسید، آتنا به او گفت تو امروز نمی میری، خدایان نمی توانند اجازه بدهند کسی که این کار بزرگ را انجام داده به همین راحتی بمیرد تاکتیک هائی را که اریس در پیش گرفته بود وحشیانه بود و باید متوقف می شد اما حالا یک تخت در المپیوس خالی مانده و یک خدای جنگ جدید لازم است، از پله ها بالا برو و به سمت پاداشت حرکت کن. و از آن زمان به بعد هر وقت برای جنگ می رفتند چه برای خوبی و چه برای شیطان آنها تحت نظر دقیق کسی بودند که خدای جنگ را شکست داده بود. آنها توسط کریتوس راهنمائی می شدند انسانی که خدای جنگ جدید شده بود.

   
   
 
 
 
         


[ پنج شنبه 90/8/26 ] [ 8:9 عصر ] [ حسین ] [ نظر ]

مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد.

BMW آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.

 

قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. پای را بر پدال گاز فشرد و سرعت به 160 کیلومتر در ساعت رسید.

 

مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او می‌آید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است ...

 


[ پنج شنبه 90/8/19 ] [ 8:30 عصر ] [ حسین ] [ نظر ]

سفرهای مجردی به همه چیز فکر کنید

مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم"

ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار !

 

 


[ پنج شنبه 90/8/19 ] [ 8:29 عصر ] [ حسین ] [ نظر ]
   1   2      >
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
لینک های مفید
آرشیو مطالب
امکانات وب
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دریافت کد بازی آنلاین تصادفی