داستان و...
|
سر یه جریانی عصبانی بودم به خانمم میگم از همه ی آدما بدم میاد. میگه از منم بدت میاد؟ گفتم نه! گفت چون دوسم داری؟ پـَـــ نــه پـَـــ چون آدم نیستی!!! …
خوابیده بودم بابام اومد بالا سرم گفت خوابیدی؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ … یه هو بابام زد تو سرم گفت بگیر بخواب! این چرت و پرتا برا فیس بوکه
رفتم پرنده فروشی میگم آقــا قناریهای نر و مادتون کدومان ؟
رفتم بانک زنگ زده میگه کجایی؟ میگم بانک میگه کار بانکی داری؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ با مجید و خانم معلمش اومدیم دنبال لنج طلا
منبع:sms2kiss.parsi blog.com
[ یکشنبه 90/11/30 ] [ 9:13 عصر ] [ حسین ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |